قوله تعالى: و لقدْ نصرکم الله ببدْر و أنْتمْ أذلة الآیة... این رقم ذلت که بر ایشان کشید از روى قلت عدد است و نظر عامه. اما از آنجا که نظر خاص است و حقیقت کار است، کسى که الله وى را یار است او را چون توان گفت که حقیر و خوار است.


پیر طریقت در مناجات گفت: خداوندا! بشناخت و زندگانیم، بنصرت تو شادانیم، بکرامت تو نازانیم، بعز تو عزیزانیم. خداوندا! که بتو زنده‏ایم، هرگز کى میریم؟! که بتو شادمانیم، هرگز کى اندوهگین بئیم؟ که بتو نازانیم، بى تو چون بسر آریم؟ که بتو عزیزیم، هرگز چون ذلیل شویم؟! مردى بر هارون رشید امر بمعروف کرد، هارون خشم گرفت او را با شیر در اندرون کرد، و در اندرون استوار بگرفت.


شیر بتواضع آن مرد در آمد، و او را نرنجانید. بعد از آن وى را در میان بوستان دیدند، شادان و إ تماشاکنان، و آن در اندرون هم چنان استوار برگرفته. هارون را از حال وى خبر کردند. او را بخواند، گفت: «من اخرجک من البیت؟» ترا از آن اندرون که بیرون آورد؟ جواب داد: آن کس که مرا ببستان فرو آورد! گفت: ترا که ببستان فرو آورد؟ گفت: آن کس که مرا از خانه بدر آورد! هارون بفرمود: تا او را بعز و ناز بر نشاندند، و گرد شهر بر آوردند، و منادى در پیش داشته و میگوید: ألا ان هارون الرشید اراد أن یذل عبدا اعزه الله فلم یقدر.


إذْ تقول للْموْمنین أ لنْ یکْفیکمْ این نصرت دادن بواسطه ملک اکرام مومنانست و زیادتى نعمت بر ایشان، و سکون دل ایشان، که نظر بعضى از ایشان از حاشیه ظاهر بر نگذشته بود. پنداشته بودند که نصرت همه با عدد است. اما آنان که نور یقین در دل ایشان جاى داشت، و سر ایشان با وعده الله آرام داشت، نظر خاص ایشان آنجا رسید که و ما النصْر إلا منْ عنْد الله. گفته‏اند: آنجا که نصرت ملکى بود چه حاجت بعدد ملکى بود؟! همانست که جاى دیگر گفت: کمْ منْ فئة قلیلة غلبتْ فئة کثیرة بإذْن الله، چون باذن الله گفت چه باک اگر لشکر اندک بود و عدد کم، و یاران ضعیف؟ ضعیف‏تر از لشکر مرغ نبود و قوى‏تر از اصحاب فیل نبود؟! هین تا چه رسید بایشان از آن مرغان؟! و کهتر و کمتر از پشه نیاید و جبار طبعى قوى‏تر از نمرود نبود ببین تا چون هلاک شد، و بدست پشه‏اى درماند! تا بدانى که نصرت و هزیمت همه از خداست، نواخت و سیاست همه ازوست، و کارها همه در ید اوست و بمشیت اوست، همین است که با سید اولین و آخرین گفت: لیْس لک من الْأمْر شیْ‏ء اى سید! ترا از کار چیزى نیست، آن همه منم که خداوندم، من بودم و من باشم، کارها خود گزارم، راه خود نمایم، دل خود گشایم، بکس باز نگذارم. و هم ازین بابست آنچه گفت: و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض ملک ملک اوست، امر امر اوست، حکم حکم او، اختیار اختیار او، آن را که خواهد خواند، آن را که خواهد راند. فمن شاء عذبه، و من شاء قربه، من شاء هداه و من شاء اغواه.


قوله: یا أیها الذین آمنوا لا تأْکلوا الربوا ربا بر بندگان حرام کرد، یعنى که: چون یکى قرض دهید، دو وا مستانید. و آن گه خود جل جلاله از تو قرض خواست، و یکى به ده خواست، لا بل که به هفتصد خواست. اشارت میکند که این مقتضى کرم است و خلق را این کرم نرسد که این سزاء ربوبیت است و صفت الهیت. آن گه گفت: و اتقوا الله، پس گفت: و اتقوا النار اول خطاب با عارفانست و محبان، و آخر خطاب با مذنبان و عاصیان. با عارفان میگوید: در من نگرید و با هیبت و رهبت باشید. و عاصیان را میگوید: از آتش عقوبت ما بر اندیشید و از آن بترسید. این منزلت عوام مسلمانان است و آن رتبت خواص مومنان، و شتان ما بینهما. و رونده تا این منزل عوام باز نگذارد، بآن مقام خواص نرسد. نه بینى که و اتقوا الله فرا پیش داشت و ثواب آن فلاح نهاد، که اعلى الدرجات در فردوس اعلى آنست و آن گه بیان کرد و باز نمود که راه این مقصد منزل و اتقوا النار است، و ثمره و اتقوا النار رحمت خداست، چنان که گفت: لعلکمْ ترْحمون یعنى از عقوبت من بترسید، تا رحمت من بشما رسد، و آن گه برحمت من بتقوى رسید، و از تقوى بفلاح رسید، و هو الرضوان الأکبر و الفوز الأعظم.